امشب بعد از مدتها غیر از خودم ادمهای دور و ورم رو هم دیدم
و فهمیدم چقدر ناراحتی من -ناخودآگاه- روی بقیه تاثیر میذاره و چقدر شادیشون شادم میکنه!
چقدر بعضی وقتها بی منطقیم اذیتشون میکنه، حتی با بزرگواری بیش از حدی که به خرج میدن و ساعتها به حرفام گوش میدن
امشب بعد از مدتها خیلــــــــــــــــــــــــی آرومم
امشب خیلی چیزا که برام تابو شده بود رو شکوندم
سخت بود اما آرامش عجیبی برام داشت
خدایا ممنونتم ...
دستم گرفتهای ز عنایت،رها مکن
*از یه طرف «ایوان نجف عجب صفایی دارد» روشنه و از طرفی هم این گوشه «باب علی ابن ابیطالب» مدینه رومیبینم ... همونی که دورترین نقطهست تا صحن اصلی مسجدالنبی و همیشه مملو از زائران شیعهست ...
* فقط اگه مسعود رو هم بشه پیدا کرد نور علی نور میشه! دعا کنید ...
آهای خدای مرهبان
دلم می خواد
یه خورده آب
یه خورده نان
سبیل بابا
جی جی مامان
یه وجب و نیم سر و زبان
همینو بده
خواستی برو
خواستی بمان .
(من با نوشتههاش بزرگ شدم... یه عالمه آدم که کسی به کار کسی کاری نداشت اما همه توی کامنتها نظر میدادن،حرف میزدن،درد و دل میکردن ... اولین جواب کامنتها رو همونجا دیدم و خوندم...اصلاًکسی که بهم گفته اینجا رو بزنم برای خودم،مسعود بود!)
دلم می خواد
یه خورده آب
یه خورده نان
سبیل بابا
جی جی مامان
یه وجب و نیم سر و زبان
همینو بده
خواستی برو
خواستی بمان .
(من با نوشتههاش بزرگ شدم... یه عالمه آدم که کسی به کار کسی کاری نداشت اما همه توی کامنتها نظر میدادن،حرف میزدن،درد و دل میکردن ... اولین جواب کامنتها رو همونجا دیدم و خوندم...اصلاًکسی که بهم گفته اینجا رو بزنم برای خودم،مسعود بود!)
»Mrs. Shin ساعت 10:44 عصر روز دوشنبه 87 اردیبهشت 9