می خوای ننویسی نمیشه
می خوای بنویسی نمیشه
توی بد دو راهی گیر کردم
دیروز تمام مسیج های شعر موبایلم رو چک کردم ...
همه رو!
حدوداً 100 تا بود!
اولیش هم با این شروع میشد ...گویند بخشب تا به خوابش بینی ... بعد میرفت توی مکه مدینه و بعد هم مشهد ...بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب...
چند شبه حیره شدم به آسمون
من عاشق ماهم اما نمیدونم این شبا چرا اصلاً نمیبینمش ...
یادش بخیر اون موقع ها که بابا یومد دنبالم ...شب بود ...آسمون هم صاف بود ...ماه هم وسط آسمون بود ... لذتی داشت تماشای ماه ...انگار باهات حرف میزنه ...
اما دو سه شبه هر چی زل میزنم به آسمون هیچی دیده نمیشه زودتر منتظرم بشه 7-8 شوال ...دوباره اتاقم روشن بشه ...
خودم که باورم نمیشه بیشتر از 36 ساعته انلاین نشدم!
دیروز بعد از کلاس 4 ساعت کلاس که واقعاً هم خسته بودم اومدن دنبالم رفتیم خونه ی مامان بزرگم اینا .همه ی بچه ها و نوه ها جمع بودند.منم عین خمارا! فکر کنید اون دختر تنبل که 3-4 خوابش میبرد تا 11-12 حالا 6:30 برپا داره!
و بعد هم به شدت دارم گیج میزنم ..حس میکنم لقمه ی بزرگتر از دهنم برداشتم!
رتبه ی کسی که 32 شده با 200 روی هم رفته توی درصد ها 10 درصد هم اختلاف نداشتند (توی همه ی درسها با هم)!!!!
دعام کنید نه به خاطر درسم به خاطر دلم/مون...
پ.ن. دیشب تا صبح خوابت(!) رو دیدم!خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت!
»Mrs. Shin ساعت 9:56 صبح روز یکشنبه 86 مهر 22