پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :373594
بازدید امروز : 116
 RSS 

   


سر پیری عروسک باز شدم ... صبح چشمام رو هنوز باز نکرده رفتم نایلون عروسک ها رو گذاشتم بیرون ... عروسک قهوه ای بزرگه(!) رو گرفتم توی بغلم ...یه حس خوبی بهم میداد!
یه حس ارامش بخش ...

دیشب از 10 رفتم که بخوابم!!! میدونستم خوابم نمی بره اما خسته بودم!
دراز کشیدم ...برق اتاق رو هم خاموش کردم ...همه هم فکر کردند که من تنبل لا لا کردم!
...
تا اینکه 1 خوابم برد!
صبح بابا از 8 میگه پاشو دیگه چقدر می خوابی!‏می خواستم بگم بیا جاها عوض تو از 10 عین من بخواب من از 12 عین شما!
ببینیم کی تنبل ه.

دیشب صدای تلویزیون رو میشنیدم...حاج یونس خیلی قشنگ به خدا رسید. وقتی اون با خدا حرف میزد من به جاش زیر پتو گریه میکردم (!). دیشب دلم تو حال و هوای مشهد بود ...صحن رضوی ..باب الجواد ... که یهو یه مسیج اومد «اصل حالت؟» فکر کنم ذهن خوانی میکرد رفیقم!

هر روز میرم کلاس اما بی فایده است!‏چون هیچی درس نمی خونم!‏همه اش خسته ام!
پول کلاس یه ور پول کلاس ها هم یه ور ... پریشب 20 تومن از بابا گرفتم دیشب 30 تومن دیگه!

دیشب تصمیم گرفته بودم که اون کار رو انجام بدهم‏!می دونستم که خودت انجام نمیدی ...اما اگه قرار باشه همه چی عوض بشه تو باید خودت رو زودتر با این ماجرا وفق بدی ...
چندین بار هم بهت گفتم،ازدواج چیزی نیست که آدم اولش ریسک کنه!‏اولش یه کاری کنه که تووش حتی یه کوچولو ته دل طرف روخالی کنه ... بی اعتمادی اول زندگی بدترین چیز ه!و تاثیر گذار روی همه ی لحظات زندگی ...

وقتی میگم «قسم به همون مکعب سیاه...»‏تمام تنم میلرزه!
سعی میکنم اصلاً‏ از این جمله استفاده نکنم مگر در مواقعی که لازم باشه ثابت کنم اون حرف از عمق وجودمه!

مراقب زندگیت/تون باش!

باقی خدا و بس




»Mrs. Shin ساعت 10:55 صبح روز دوشنبه 86 مهر 23

<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
Lilypie Second Birthday tickers