دیشب،یکی از قشنگترین شبهای این ایام بود!
آرامش ... بدون نیاز به بغض!
باد که میخورد به صورتم تمام وجودم پرواز میکرد
و اون درد شیرین دست راست که تا خود صبح همراهم بود
اون منظره ی گنبدها و ماه(کاش یه دوربین همراهم بود)
و خستگی که توی چشماش فریاد میکرد و من بی اعتنا بودم(نمیتونستم راضی بشم به نبودش)
حتی تحمل کردنش هم به ادم حس خوبی میده!یه جوری که فکر میکردم تمام اون وقتش متعلق به من ه
هرچند اولش یه استرس عجیبی داشتم اما دیدم همه چیز قشنگتر از اون چیزیه که حتی فکرش رو میکردم
چه زود سپری شد اون 2 ساعت،وقتی گفتن 2:30 همه اینجا جمع بشیم گفتم چقدر طولانی!
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود!
دیشب رو دوست دارم/داشتم/خواهم داشت!
چند تا درس گرفتم هرچند عین شاگرد تنبلا خواستم نشون بدم که از زیرش میخوام فرار کنم اما با گوش دل شنیدم
و
از پرده برون آمد، یارم قدحی در دست
هم پردهی ما بدرید،هم توبهی ما بشکست
دیشب توی اون تنهایی هرچی فکر کردم هیچ بیتی یادم نیومد اما الان دیدم حال دیشب فقط یه بیت لازم داشت برای توصیفش
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان دادم
پ.ن.1. دیشب همینجا،تک تکتون رو یاد کردم.
پ.ن.2. دیشب آسمون به صورت عجیبی ستاره بارون بود و ماه که حدودای ساعت 4 خیلی پایین اومده بود، نمیدونم چرا یاد اون شب دوکوهه افتادم...
پ.ن.3. بعضی وقتها اینقدر با دیدن ماه سیراب میشی که ...
»Mrs. Shin ساعت 3:29 عصر روز جمعه 87 اردیبهشت 27