کارم شده باز کردن صفحه ی حج
زل زدن به عکسها
عکس های قرعه کشی عمره رو دیدم
یادش بخیر
....
لبیک اللهم لبیک رو گذاشته بودند
همه توی حال خودشون بودند
رفیق گلم، بهم گفت بدو بیا یه "نبا" بخونیم به نیت یک سال
موقع خوندن هیچی نمیفهمیدم
هیچی
انگار یه سری کلمه بود مال یه دنیای دیگه
فقط من تکرار میکردم
1
2
3
...
یادم نیست تا چند رفت
نبود
نبود
نبود
به نگین مسیج زدم
نشد ....
زنگ زد
چقدر گریه کردم
توی راه خونه ع.گاواره بهم مسیج زد
یادم نیست من زنگ زدم یا اون
گفتم لیاقت میخواست رفتن
عجب شب و روزی بود
...

 

تلویزیون بین الحرمین رو نشون میداد
این ور مسجد النبی نورانی اون ور بقیع سوت و کور
و زائرای ایرانی که همه جا دسته دسته نشسته بودند
یکی بر گشت گفت
امکان نداره کسی بیاد اینجا و متحول نشه
میگفت توی المان زندگی میکنم
دلم یه تحول عظیم میخواست
گفتن بیام به این سفر
واقعا ًهم همین طوره
کل دنیا رو گشتم
اینجا یه چیز دیگه است
...
شکستم به عمق همه ی پروازهام
نمیدونم چرا همه چیز داره این طوری پیش میره
بدجوری دارم دست و پا میزنم
می خواهم ننویسم نمیتونم
می خواهم بنویسم همه اش نگران مخاطبام هستم
دوستای گلی که خیلی هاشون پا به پام اشک ریختن و ناراحت شدن
هیچ وقت یادم نمیره
اون شب مزخرف بهاری رو
که نوشتم
نوشتم
نوشتم...
نوشته هام رو که خوند دیدم مسیج زده تا کی بیداری
چند دقیقه بعدش پیشم بود
با یه تخم مرغ شانسی...

 

دلم خیلی آشفته است
کاش میشد دستت رو بذاری روی قلبم و آرووم آرووم حمد بخونی
مامان میگه حمد باعث آرامشه
....

دوست دارم زمان متوقف بشه
واقعا ً آمادگیش رو ندارم
(حداقل بیست خط نوشتم، پاک کردم! باز نوشتم باز پاک کردم! میبینی می ترسم بهم بگی بچه‏یی ...میترسم بگی چقدر لوس‏بازی در میاری...میترسم بهم بگی خدا بزرگه ....می ترسم...می ترسم)

دلم برای تقدس بادیه تنگ شده بود
بادیه میخواهم توی آغوشت آرووم بشم
واقعاً خسته ام
اجازه میدی؟
...