بهم گفت تو محتاج خدایی یا خدا محتاج تو؟
گفتم نگو این حرف رو
اینقدر بهم لطف کرده خجالت میکشم دوباره بهش بگم
سلام،منو دریاب دارم غرق میشم
خجالت میکشم دوباره برم بغلش گریه کنم
امروز 7 دی ماهه!
به قول نگین اینقدر اتفاقات هست که به سالگرد و ماه گرد و روزگرد نمیرسه!
شکرت خدا ...
از صبح فقط در نقش پاچه گیر ظاهر شدم، مدل به مدل!
چندبار اومدم زنگ بزنم به بچه ها لااقل عید رو تبریک بگم به همون مسیج اکتفا کردم!
حتی جرات نمیکردم با آدمهایی که آنلاین هستند صحبت کنم
امشب باز گریز زدم به همون دفترچه ی مشکی محبوب!
آخرین یادداشت برای 21 شهریور بود(یه جاش نوشته بودم ... همه ی عالم میگفتند بغلش کن،به اندازه ی همه ی روزهای سخت توی بغلش گریه کن ... اما نمیتونستم)
نوشته بودم خودم که میدونم اخرش چی میشه اما می خواهم استارتش رو بزنم
به نظر شما این خریته که آدم فقط به خاطر دلش خیلی کارها رو انجام بده
البته نظر شما درسته
اما
هرچند که حکم عقل،حکمی است متین
چشمان تو میکند فسون تدبیرم!!!!
راستش برام مهم نیست که بقیه چی میگن
حتی جرات نکردم به مع-صو-مه بگم
میدونم با شنیدنش شکه میشه و شاید بهم بگه خیلی خرم!البته اگه حاضر بشه بعدش باهام حرف بزنه!!!!
.........
می خواستم از چی بنویسم به کجا رسیدم!!!
می خواستم اخرش اینو بنویسم
دیشب که تا حدودای 3:30 روی هوا بودم
تا ظهر نمیتونستم از جام بلند بشم
از صبح هم که فقط ناله کردم توی خونه ... مامان بیچاره فکر میکنه باز سردردهامه که کلافهام کرده!دوباره زنگ میزنه به خانوم دکتر ...
هر چی میگه بیا صحبت کن جوابش رو نمیدم
...
میام پای کامپیوتر
و یه دل سیر گریه میکنم
یاد زهره افتادم میگفت تخصص داره که کدوم چشمش گریه کنه کدوم بخنده
کاش من هم تخصص داشتم که بلند بلند گریه کنم ولی همه فکر کنند که دارم میخندم
گفت خدا امشب منتظرمه
بهم گفت که هیچ کس رو جز خدا ندارم
بهترین رفیقم هم ته تهش بهم میتونه بگه متاسفم از این اتفاق
میرم که توی بغلش آرووم بشم
کاش مامان امروز نمیگفت مرگ بچه برای مادرش سخته
وگرنه حتماً از خدا میخواستم آرامشم رو ابدی کنه!
خیلی آرووم شدم ...
یه موقعی ه آدم میتونه دق دلیش رو سر یکی در بیاره!مثلاًبگه فلانی در حقم نامردی کرد فلانی دلمو شکست و ... اما یه وقتی هست که این موضوعا نیست .... داستان هنوز هم دله!هی لرزیده هی محکمتر شده!... ولی خب جلوی دلتنگی رو که نمیشه گرفت ... هرچقدر هم که دو دو تا چهارتای عقلی بیاری براش،اون دله و عاشق ... حتماًکلی هم این صغرا کبراهات رو زیر سوال میبره .... یه بار یه عزیزی بهم گفت،دوست دارم حتی وقتی با هم نیستیم از روابطمون خاطرهی خوش توی ذهنت بمونه .... راست میگفتا.آخه اشکی که دلتنگی عاشقانه باشه خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــی شیرینه...
زود خودمو پیدا میکنم... قول میدهم
ببخشید که نوشتم ....نوشتن توی اون دفتر مشکیه امشب فقط دلتنگترم میکرد ... بدم میاد اینقدر ضعیف باشم ... اما گاهی باید ضعیف باشی تا طوفان دلش بسوزه و نابودت نکنه!
گفتم نگو این حرف رو
اینقدر بهم لطف کرده خجالت میکشم دوباره بهش بگم
سلام،منو دریاب دارم غرق میشم
خجالت میکشم دوباره برم بغلش گریه کنم
امروز 7 دی ماهه!
به قول نگین اینقدر اتفاقات هست که به سالگرد و ماه گرد و روزگرد نمیرسه!
شکرت خدا ...
از صبح فقط در نقش پاچه گیر ظاهر شدم، مدل به مدل!
چندبار اومدم زنگ بزنم به بچه ها لااقل عید رو تبریک بگم به همون مسیج اکتفا کردم!
حتی جرات نمیکردم با آدمهایی که آنلاین هستند صحبت کنم
امشب باز گریز زدم به همون دفترچه ی مشکی محبوب!
آخرین یادداشت برای 21 شهریور بود(یه جاش نوشته بودم ... همه ی عالم میگفتند بغلش کن،به اندازه ی همه ی روزهای سخت توی بغلش گریه کن ... اما نمیتونستم)
نوشته بودم خودم که میدونم اخرش چی میشه اما می خواهم استارتش رو بزنم
به نظر شما این خریته که آدم فقط به خاطر دلش خیلی کارها رو انجام بده
البته نظر شما درسته
اما
هرچند که حکم عقل،حکمی است متین
چشمان تو میکند فسون تدبیرم!!!!
راستش برام مهم نیست که بقیه چی میگن
حتی جرات نکردم به مع-صو-مه بگم
میدونم با شنیدنش شکه میشه و شاید بهم بگه خیلی خرم!البته اگه حاضر بشه بعدش باهام حرف بزنه!!!!
.........
می خواستم از چی بنویسم به کجا رسیدم!!!
می خواستم اخرش اینو بنویسم
دیشب که تا حدودای 3:30 روی هوا بودم
تا ظهر نمیتونستم از جام بلند بشم
از صبح هم که فقط ناله کردم توی خونه ... مامان بیچاره فکر میکنه باز سردردهامه که کلافهام کرده!دوباره زنگ میزنه به خانوم دکتر ...
هر چی میگه بیا صحبت کن جوابش رو نمیدم
...
میام پای کامپیوتر
و یه دل سیر گریه میکنم
یاد زهره افتادم میگفت تخصص داره که کدوم چشمش گریه کنه کدوم بخنده
کاش من هم تخصص داشتم که بلند بلند گریه کنم ولی همه فکر کنند که دارم میخندم
گفت خدا امشب منتظرمه
بهم گفت که هیچ کس رو جز خدا ندارم
بهترین رفیقم هم ته تهش بهم میتونه بگه متاسفم از این اتفاق
میرم که توی بغلش آرووم بشم
کاش مامان امروز نمیگفت مرگ بچه برای مادرش سخته
وگرنه حتماً از خدا میخواستم آرامشم رو ابدی کنه!
خیلی آرووم شدم ...
یه موقعی ه آدم میتونه دق دلیش رو سر یکی در بیاره!مثلاًبگه فلانی در حقم نامردی کرد فلانی دلمو شکست و ... اما یه وقتی هست که این موضوعا نیست .... داستان هنوز هم دله!هی لرزیده هی محکمتر شده!... ولی خب جلوی دلتنگی رو که نمیشه گرفت ... هرچقدر هم که دو دو تا چهارتای عقلی بیاری براش،اون دله و عاشق ... حتماًکلی هم این صغرا کبراهات رو زیر سوال میبره .... یه بار یه عزیزی بهم گفت،دوست دارم حتی وقتی با هم نیستیم از روابطمون خاطرهی خوش توی ذهنت بمونه .... راست میگفتا.آخه اشکی که دلتنگی عاشقانه باشه خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــی شیرینه...
زود خودمو پیدا میکنم... قول میدهم
ببخشید که نوشتم ....نوشتن توی اون دفتر مشکیه امشب فقط دلتنگترم میکرد ... بدم میاد اینقدر ضعیف باشم ... اما گاهی باید ضعیف باشی تا طوفان دلش بسوزه و نابودت نکنه!
ای تو امان هر بلا، ما همه در امان تو
سپردمش به خودت... مراقبش باش
سپردمش به خودت... مراقبش باش
کاش اق... بیاد و بخونه! چقدر دلم میخواست بود و بهش میگفتم نتونست هیچ کاری کنه...تازه ازش کلی هم ممنونم که بهم روزهای خوبی رو داد که اگه نبود هرگز قدرش رو نمیدونستم!
»Mrs. Shin ساعت 1:18 صبح روز شنبه 86 دی 8