- آقا!
- بله؟
- نمی ترسید؟
- چرا، می ترسم. تو می خواهی که من در خیابانی یک طرفه، برگردم و در جهت ممنوع آن حرکت کنم. این، ترس ندارد؟
- آقا! برای پیاده ها هیچ خیابانی یک طرفه نیست. باور نمی کنید؟
- چرا، قبول می کنم. و باز هم می ترسم و بیشتر.
- پس پیشنهاد مرا رد کنید.
- دیگر گذشته است. حالا تو واقعاً عاشقش هستی؟
- (( ما )) عاشقش هستیم. آقا.
- با همین یک تا پیراهن رنگی و دست های خالی؟
- بله آقا ... ما می خواهیم با دست های خالی، عشق را تجربه کنیم. ممکن نیست؟
- چرا نیست؟ حدّاقل، با دست های خالی بازی کردن این خاصیت را دارد که چیزی نمی بازید.
- چطور نمی بازیم؟ ما خود عشق را بازی می کنیم و قمار بزرگتری هم وجود ندارد.
- و به من، چطور اعتماد می کنید؟
- این، رسم تازه ای ست.
- بله؟
- نمی ترسید؟
- چرا، می ترسم. تو می خواهی که من در خیابانی یک طرفه، برگردم و در جهت ممنوع آن حرکت کنم. این، ترس ندارد؟
- آقا! برای پیاده ها هیچ خیابانی یک طرفه نیست. باور نمی کنید؟
- چرا، قبول می کنم. و باز هم می ترسم و بیشتر.
- پس پیشنهاد مرا رد کنید.
- دیگر گذشته است. حالا تو واقعاً عاشقش هستی؟
- (( ما )) عاشقش هستیم. آقا.
- با همین یک تا پیراهن رنگی و دست های خالی؟
- بله آقا ... ما می خواهیم با دست های خالی، عشق را تجربه کنیم. ممکن نیست؟
- چرا نیست؟ حدّاقل، با دست های خالی بازی کردن این خاصیت را دارد که چیزی نمی بازید.
- چطور نمی بازیم؟ ما خود عشق را بازی می کنیم و قمار بزرگتری هم وجود ندارد.
- و به من، چطور اعتماد می کنید؟
- این، رسم تازه ای ست.
*تضادهای درونی، نادر ابراهیمی، روز بهان، از داستان دعوت به شراب کهنه
»Mrs. Shin ساعت 4:38 عصر روز چهارشنبه 86 بهمن 3