پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :373389
بازدید امروز : 10
 RSS 

   

 
خسته ام
دلم میخواهد غر بزنم
دلم میخواهد این مسنجر لعنتی رو باز کنم و با همه ی عالم چت کنم(عمراً‏ قولم رو بشکنم)
دلم میخواهد تمام کتابهای ریاضی دنیا رو بسوزونم (کتاب ریاضی دوست ماست (از این کله سبزا))
دلم میخواهد برای همه ی لیست موبایلم مسیج بزنم(که به جای قبض با 13 تومن مسیج ، 100 تومن پول مسیج بیاد؟ جون شما راه نداره!‏بابام میندازتم بیرون دیگه:دی )
دلم میخواهد چند ساعت بی خود و بی جهت بشینم مسیج های گوشی رو بخونم(البته چون پریشب این حماقت رو کردم امشب دیگه حسش نیست)
دلم میخواهد تمام متن هایی که توی فولدر روی دستکتاپه بخونم!‏اول هفته خوندم از سال 84 بود تا همین چند ماه پیش ... مدل به مدل!‏در مورد آدمهای مختلف،‏موقعیت های مختلف... خدایی عجب جونی دارم که هنوز زنده‏اما!!!!!
خب اینم وللش،
اصلاً‏ دلم میخواهد باز هم برای تمام پستهای سیاسی بی ربط وبلاگش نظر بدم ،‏من نمیدونم این آدما چرا فقط نوک دماغشون رو میبینند (خب دکتر جون نخون اینجا رو، تو که میدونی من خفیه مفیه حالیم نیست،‏همه چیز حق مسلم ماست،حتی چهل‏چراغ!!!)
دلم میخواهد اصلاً‏ فردا تنهایی پاشم برم کوه
نه! تنهایی نه!
تنهایی رو دوست ندارم!
حس خوبی نیست!
امروز توی وب یکی از بچه ها دیدم زده بود «چقدر برای گاز زدن یکی سیب تنها مانده ام» (فکر کنم همین حدودا بود)
براش نوشتم که اتفاقاً‏سیب رو باید تنهایی گاز زد که همچین لب و لوچه ات خیس بشه کسی هم نباشه به این طور گاز زدنت خرده بگیره!
ولی راستش .............
آخیــــــــــــــــــــــــــــــــش غر زدن چه عالمی داره ها
چقدر سخته همه اش قبل از هر رفتارت هی سبک سنگین کنی ببینی این کارت درسته یا نه!
راحت ننویسی نکنه که تو دل کسی آب تکون بخوره (همون آب توی دل کسی تکون خوردن‏ه)
اصلاً‏ زندگی کردن پیچیده است!نه! حرفم رو پس میگیرم
زندگی کردن پیچیده نیست؛ عین آدم زندگی کردن پیچیده است!
البته نا گفته نمونه منظورم آدم های خیلی باحال نیستنا، همین آدم معمولیا که صبح میرن سرکار بعد از ظهر با خانوادشون میگذرونند شب هم میرن عین آدمیزاد میخوابن!
اصلاً‏به نظرم همه چیز پیچیده است!
این که بدونی قبول نمیشی و باز بخونی و باز انتظار داشته باشی که فرجی بشه و قبول بشی که دیگه ته مسخره بازیه!البته برای این مسخره بازی دلیل پیدا کردم ...موقعی که سرگرم خوندنم لااقل کمتر میام و غر میزنم! -ببینید دیگه امشب چی شده بود که اومدم!!!-
داشتم از چی میگفتم؟!....
آهان کنکور!
این کنکور خوب ما رو گذاشته سر کار! ولی خداییش دست مریزاد کلی باهاش حال میکنم! هر چی 4 سال توی دانشگاه ول گشتیم ... الان هم داریم ول میگردیم :دی!!!!!
درس میخوانیم پس هستیم! (اگه نبود روانم پریش میشد مطمئناً‏)
...
خب من که خسته شدم از این همه بی ربط حرف زدن،‏شما هنوز داری میخونی؟
بابا دست مریزاد

ما بریم که دوباره همه خوابیدند و باز علی موند و حوصش!!!
شبتون خوش
دلتون گرم
غمتون کم
راستی پست قبلی رو هم بخونید!‏با این دل ما که بد جوری همخونی داشت (نمیدونم چرا یه کم لهجه ام شبیه اونایی شده که الان تازه سر شبشونه،‏فهمیدید کیا رو میگم که :دی )


»Mrs. Shin ساعت 12:9 صبح روز پنج شنبه 86 بهمن 4

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >
Lilypie Second Birthday tickers