
1- امروز فکر میکنید چی شد؟ سالنامه دومیه هم تموم شد!همه اش ریاضی!!!!!یه سالنامه ی دیگه برداشتم!
2- اخر سر نفهمیدم عادت کردن خوبه یا بد؟
3- 246 ساعت مونده تا کنکور!
4- همچنان دارم خر میزنم از نوع به شدتش! فقط یه کوچولو این اعتماد به نفس رو ببرم بالا حله!
5- امروز بهم زنگ زد صداش در نمیومد! من نمیدونستم یه ناهار خوردن با من این بلا رو سر مردم میاره:دی
6- آزاد ثبت نام نکردم!!!!!! دوست نداشتم! مامان بهم معترض بود ولی دوست دارم وقتی برم آزاد که دستم توی جیب خودم باشه!
7- مسیج زده سا-پ-کو مهندسی صنا-یع میخواد،رزومه ات رو میدی؟( مسخرم نکنیدا من دوست دارم جایی برم که تحقیقاتی باشه، احساس میکنم کارهای واجب تر از 6 صبح تا 6 شب کار کردن عین یه کارمند رو داشته باشم،البته این نظر الآنه...فردا رو الله اعلم)
8-دیشب مثل هر شب این چند هفته،ساعت 3 بیدار شدم و موبایلم رو چک کردم! مسیج اونم مع-ص-ومه!چند وقتی بود حس میکردم دنیای عاطفیش خیلی با من فرق کرده ولی دیشب بهم گفت: «سلام،الان داشتم خدا رو به خاطر نعمتهای زندگیم شکر میگفتم،یکیش تو بودی! داداش مواظب خودت باش، تا آخر خط کنکور چیزی نمونده ».... شب حالش نداشتم بهش جواب بدم اما صبح من هم بهش حرفهای ته دلم رو گفتم! چقدر خدا بهم لطف داره با هدیه دادن بهترین ادمهای عالم به من...
9- فردا 22 بهمنه!یاد راهپیماییهای این چند سال بخیر!کلاًخانومانه میرفتیم .... ما و معصومه اینا و انسی اینا!البته صا-لح جیگر که جز خانوما بود! نمیفهمیدیم کی میرسیدیم متروی شریف و بعد با مترو خونه!اینقدر میخندیدیم و میخوردیم که حد نداشت! می رسیدیم خونه بابام میگفت پیک نیک خوش گذشت! ما همیشه در صحنه ایما! ولی فردا نه!
10- امروز بعد از چند ماه بهم مسیج زده بود! البته مثل سند تو آل بود اما من که جز سند تو آل هاش نیستم!!!!
11- چند روزه توی 110 موندم!باورت میشه؟
12- امروز که صفحات آخر سالنامه بودم زده بود 29 صفر شهادت امام رضا(ع) یه لحظه دلم رفت! بهم مسیج زد که داریم میریم مشهد میای؟ (28 صفر خونهمون برنامه داریم،اگه مامان اوکی بده که نباشم حتماًمیرم باهاشون)
13- امروز نگین بهم مسیج زد! می خواستم بهش بگم « من از پایان میترسیدم و اغاز کردم»
14- نمیدونم فردا برم جواب ماهان رو ببینم یا نه!؟
15- واقعاً حاتمی-کیا دست مریزاد داره!تنها فیلمیه که من این طوری میشینم و میبینم!شخصیت حسن محشره ... فیلمش به کل آدم رو آرووم میکنه!بر خلاف فیلمهای مزخرف بقیه که فقط بهت استرس وارد میکنه!
16- زندگیم این هفته ها واقعاًجالب شده!اینقدر این چند ماه برام اتفاقات جور واجور افتاد که هنوز وقت نکردم بهشون فکر کنم! نمیدونم بگم لطف خدا بود یا امتحان خدا یا ... ولی همین که سرم رو میذارم روی میز که 2 دقیقه چشمام بسته باشه میرم توی فکر و خیال! .....بعضی وقتها فاطمه (دوتا دسوتهام هم اسمشون فاطمه است) بهم میگه باز کجایی سیر میکنی مهندس! :دی منم میگم توی فوق شریف ((:
17- میگم حلقهات کو!؟میگه ننداختم که تو ناراحت نشی!!!!!!!!!! آره؟؟؟؟؟؟؟؟ پس عجب رفیق بی خودی داشتی و داری که با ازدواج تو ناراحت بشه؟
18- هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود! ........(دلم واقعاًیه RESET میخواهد)
19- دلم میخواهد امسال عید تنها باشم! واقعاًتحمل شمال رفتن روندارم! دیشب که توی یه فیلم داشت شمال رونشون میداد!احساس تهوع بهم دست داد .... به بابام میگم من از شمال بدم میاد فکر کنم ته دلش با من موافق شده! (بهش آلرژی پیدا کردم،وقتی بابا میگه میخوایم بریم شمال واقعاًانگار میخون چند روز تبعیدم کنن، هر سال سر رفتن بحث داریم توی خونه!اتیش بیار معرکه اش هم خودمم اما دست خودم نیست).
20- چقدر با نوشتن همین چند خط حرفهای نگفته ی این روزها رو گفتم ...ببخشید پر حرفی کردم .... دلم تنگ بادیه بود و رفقای نابش ...
باقی خدا و بس
یا علی
2- اخر سر نفهمیدم عادت کردن خوبه یا بد؟
3- 246 ساعت مونده تا کنکور!
4- همچنان دارم خر میزنم از نوع به شدتش! فقط یه کوچولو این اعتماد به نفس رو ببرم بالا حله!
5- امروز بهم زنگ زد صداش در نمیومد! من نمیدونستم یه ناهار خوردن با من این بلا رو سر مردم میاره:دی
6- آزاد ثبت نام نکردم!!!!!! دوست نداشتم! مامان بهم معترض بود ولی دوست دارم وقتی برم آزاد که دستم توی جیب خودم باشه!
7- مسیج زده سا-پ-کو مهندسی صنا-یع میخواد،رزومه ات رو میدی؟( مسخرم نکنیدا من دوست دارم جایی برم که تحقیقاتی باشه، احساس میکنم کارهای واجب تر از 6 صبح تا 6 شب کار کردن عین یه کارمند رو داشته باشم،البته این نظر الآنه...فردا رو الله اعلم)
8-دیشب مثل هر شب این چند هفته،ساعت 3 بیدار شدم و موبایلم رو چک کردم! مسیج اونم مع-ص-ومه!چند وقتی بود حس میکردم دنیای عاطفیش خیلی با من فرق کرده ولی دیشب بهم گفت: «سلام،الان داشتم خدا رو به خاطر نعمتهای زندگیم شکر میگفتم،یکیش تو بودی! داداش مواظب خودت باش، تا آخر خط کنکور چیزی نمونده ».... شب حالش نداشتم بهش جواب بدم اما صبح من هم بهش حرفهای ته دلم رو گفتم! چقدر خدا بهم لطف داره با هدیه دادن بهترین ادمهای عالم به من...
9- فردا 22 بهمنه!یاد راهپیماییهای این چند سال بخیر!کلاًخانومانه میرفتیم .... ما و معصومه اینا و انسی اینا!البته صا-لح جیگر که جز خانوما بود! نمیفهمیدیم کی میرسیدیم متروی شریف و بعد با مترو خونه!اینقدر میخندیدیم و میخوردیم که حد نداشت! می رسیدیم خونه بابام میگفت پیک نیک خوش گذشت! ما همیشه در صحنه ایما! ولی فردا نه!
10- امروز بعد از چند ماه بهم مسیج زده بود! البته مثل سند تو آل بود اما من که جز سند تو آل هاش نیستم!!!!
11- چند روزه توی 110 موندم!باورت میشه؟
12- امروز که صفحات آخر سالنامه بودم زده بود 29 صفر شهادت امام رضا(ع) یه لحظه دلم رفت! بهم مسیج زد که داریم میریم مشهد میای؟ (28 صفر خونهمون برنامه داریم،اگه مامان اوکی بده که نباشم حتماًمیرم باهاشون)
13- امروز نگین بهم مسیج زد! می خواستم بهش بگم « من از پایان میترسیدم و اغاز کردم»
14- نمیدونم فردا برم جواب ماهان رو ببینم یا نه!؟
15- واقعاً حاتمی-کیا دست مریزاد داره!تنها فیلمیه که من این طوری میشینم و میبینم!شخصیت حسن محشره ... فیلمش به کل آدم رو آرووم میکنه!بر خلاف فیلمهای مزخرف بقیه که فقط بهت استرس وارد میکنه!
16- زندگیم این هفته ها واقعاًجالب شده!اینقدر این چند ماه برام اتفاقات جور واجور افتاد که هنوز وقت نکردم بهشون فکر کنم! نمیدونم بگم لطف خدا بود یا امتحان خدا یا ... ولی همین که سرم رو میذارم روی میز که 2 دقیقه چشمام بسته باشه میرم توی فکر و خیال! .....بعضی وقتها فاطمه (دوتا دسوتهام هم اسمشون فاطمه است) بهم میگه باز کجایی سیر میکنی مهندس! :دی منم میگم توی فوق شریف ((:
17- میگم حلقهات کو!؟میگه ننداختم که تو ناراحت نشی!!!!!!!!!! آره؟؟؟؟؟؟؟؟ پس عجب رفیق بی خودی داشتی و داری که با ازدواج تو ناراحت بشه؟
18- هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود! ........(دلم واقعاًیه RESET میخواهد)
19- دلم میخواهد امسال عید تنها باشم! واقعاًتحمل شمال رفتن روندارم! دیشب که توی یه فیلم داشت شمال رونشون میداد!احساس تهوع بهم دست داد .... به بابام میگم من از شمال بدم میاد فکر کنم ته دلش با من موافق شده! (بهش آلرژی پیدا کردم،وقتی بابا میگه میخوایم بریم شمال واقعاًانگار میخون چند روز تبعیدم کنن، هر سال سر رفتن بحث داریم توی خونه!اتیش بیار معرکه اش هم خودمم اما دست خودم نیست).
20- چقدر با نوشتن همین چند خط حرفهای نگفته ی این روزها رو گفتم ...ببخشید پر حرفی کردم .... دلم تنگ بادیه بود و رفقای نابش ...
باقی خدا و بس
یا علی
»Mrs. Shin ساعت 10:30 عصر روز یکشنبه 86 بهمن 21