
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حـتی اگر به آخر خط هم رسـیدهای
آنجا برای عشــق،شروعی مجدد است
آنجا برای عشــق،شروعی مجدد است
پ.ن.جای تک تکتون خالی بود ... روز شهادت به نیابتتون زیارت امام رضا رو خوندم!دیروز هم موقع وداع رو به روی ضریح سعی کردم تا اونجایی که ذهنم یاری میکنه به یادتون باشم
باشد که مقبول حضرت دوست افتد
یه آدمهایی از دور دستهای زندگی جلوی چشمم قرار میگرفتند که به قول معصومه سعی میکردم سر به زیر راه برم که اینقدر آشنا نبینم!بعضی جاها بوی بعضی دوستام رو میداد ... حتی با اون همه شلوغی صحن انقلاب باز هم هر وقت میرفتم رو به روی پنجره فولاد میشستم یاد اون شب میوفتادم!
حرف زیاده!خیلی زیاد ... سفر عجیب غریبی بود! تا وقتی نرسیده بودیم توی صحن و صدای اذان مغرب رو نشنیده بودیم هیچ کدوم از ما 6 نفر باورش نمیشد که بالاخره رسیده باشه! جالبتر اینجاست که در مورد این حس قبلش حرف نزده بودیم ولی همه متفق القول بودیم که حتی موقع خداحافظی انگار دو دل بودیم که قسمت میشه یا نه!
لطف بود، امتحان بود ، اتمام حجت بود ... هر چی بود عالی بود!
گروه 6 نفره ی خوبی بودیم! هرچند توی بعضی چیزا نظرات مشترک نداشتیم اما مهمترین اصل مشترکمون زیارت آقا بود ... کسی به خلوت کسی کاری نداشت اما توی لحظات مملو از آرامش همه کنار هم بودیم ... برگشتنی توی قطار هم که اینقدر شیطنت کردیم (جون خودم من تنها نبودم همه همراهی میکردند،من فقط پیشنهاد میدادم بعد چون کسی نبود عملی کنه خودم عملی میکردم) که حسابی از خجالت اول ربیع در اومدیم!:دی
باقی خدا و بس
یا حیّ
باشد که مقبول حضرت دوست افتد
یه آدمهایی از دور دستهای زندگی جلوی چشمم قرار میگرفتند که به قول معصومه سعی میکردم سر به زیر راه برم که اینقدر آشنا نبینم!بعضی جاها بوی بعضی دوستام رو میداد ... حتی با اون همه شلوغی صحن انقلاب باز هم هر وقت میرفتم رو به روی پنجره فولاد میشستم یاد اون شب میوفتادم!
حرف زیاده!خیلی زیاد ... سفر عجیب غریبی بود! تا وقتی نرسیده بودیم توی صحن و صدای اذان مغرب رو نشنیده بودیم هیچ کدوم از ما 6 نفر باورش نمیشد که بالاخره رسیده باشه! جالبتر اینجاست که در مورد این حس قبلش حرف نزده بودیم ولی همه متفق القول بودیم که حتی موقع خداحافظی انگار دو دل بودیم که قسمت میشه یا نه!
لطف بود، امتحان بود ، اتمام حجت بود ... هر چی بود عالی بود!
گروه 6 نفره ی خوبی بودیم! هرچند توی بعضی چیزا نظرات مشترک نداشتیم اما مهمترین اصل مشترکمون زیارت آقا بود ... کسی به خلوت کسی کاری نداشت اما توی لحظات مملو از آرامش همه کنار هم بودیم ... برگشتنی توی قطار هم که اینقدر شیطنت کردیم (جون خودم من تنها نبودم همه همراهی میکردند،من فقط پیشنهاد میدادم بعد چون کسی نبود عملی کنه خودم عملی میکردم) که حسابی از خجالت اول ربیع در اومدیم!:دی
باقی خدا و بس
یا حیّ
»Mrs. Shin ساعت 12:44 عصر روز یکشنبه 86 اسفند 19