***روز پرکاری بود
دیروز که از صبح دوندگی داشتم توی دانشگاه
بعد هم حدود 6 رسیدم خونه و تا ساعت 2 دنبال نوشتن یه مرور ادبی برای پایان نامه کذایی بودم!
صبح دیدم استاد ایمیل زده لطفاً این موضوع رو هم search کن!عصبانی شدم یعنی این هواااااا!
من هم بی خیال شدم، زنگ زدم به یکی قول داد تا فردا صبح برام پایان نامهام رو صحافی کنه!البته با 4 برابر دستمزد!
بعد هم رفتم و تا تونستم توی خیابون انقلاب قدم زدم! توی کتاب فروشیا توی وسایل تزئینی فروشی ها!
با اینکه همیشه نجره میگفت مهستان مردونه است اما تا اونجا هم رفتم!
چقدر دلم تنگ شده بود ....
رسیدم خونه near 2 die شده بودم!
***هر جامیریم همه دارن میرن کربلا!خوش به حالشون ... نه!خوش به سعادتشون... کی میشه نوبت من،تربتت رو ببوسم؟؟؟؟؟؟
یا به قول دم اذان صبح روز شهادت امام رضا توی صحن انقلاب، میگفت کی میشه سر بذاریم روی مهر و بگیم اللهم لک الحمد که اومدیم کربلا!
*** صادقانه شروع کردند به حرف زدن ... جریان خوب اومدن استخاره رو گفت،گفت چون شما بودین دوبله مایه گذاشتم! اول نماز خوندم و بعد استخاره و جوابش عالی اومده بود!... یه جوری حرف میزد اشک تو چشمای همه حلقه زده بود! وقتی گفت افوض امری الی الله یهو یاد مریم افتادم! گفت شبش خواب دیده بود فلان سید جلیل القدر رو که کلی توی خواب بهش هدیه داده بودند!گفت همین که راه افتادیم یکی بهم زنگ زد گف فلانی میای بریم کربلا! 13 فروردین ............. دم رفتن هم یه روضه ی حضرت زهرا خوند! شاید فقط 3 دقیقه طول کشید اما میگن از دل برآید لاجرم بردل نشیند ... منو که برد توی حال و هوای اون ورودی مدینه که مدیر کاروان گفت اینجا باید اول از حضرت زهرا(س)اذن دخول بگیرید و شروع کردیم همه با هم صلوات بر حضرت زهر فرستادن ...اللهم صلی علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و .... برای اولین بار پر از ارامش بودم!
*** نجره انسیه داره میره کربلا!2 شنبه!گفت البته خودش بهت میزنگه!
*** اواخر اسفند که میشه همه کم کم بوی الرحیل میدن ... دل من گرفته زینجا،هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه کنم که بسته پایم!
به دوستام که میرن: چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را!
التماس دعای خیر
دیروز که از صبح دوندگی داشتم توی دانشگاه
بعد هم حدود 6 رسیدم خونه و تا ساعت 2 دنبال نوشتن یه مرور ادبی برای پایان نامه کذایی بودم!
صبح دیدم استاد ایمیل زده لطفاً این موضوع رو هم search کن!عصبانی شدم یعنی این هواااااا!
من هم بی خیال شدم، زنگ زدم به یکی قول داد تا فردا صبح برام پایان نامهام رو صحافی کنه!البته با 4 برابر دستمزد!
بعد هم رفتم و تا تونستم توی خیابون انقلاب قدم زدم! توی کتاب فروشیا توی وسایل تزئینی فروشی ها!
با اینکه همیشه نجره میگفت مهستان مردونه است اما تا اونجا هم رفتم!
چقدر دلم تنگ شده بود ....
رسیدم خونه near 2 die شده بودم!
***هر جامیریم همه دارن میرن کربلا!خوش به حالشون ... نه!خوش به سعادتشون... کی میشه نوبت من،تربتت رو ببوسم؟؟؟؟؟؟
یا به قول دم اذان صبح روز شهادت امام رضا توی صحن انقلاب، میگفت کی میشه سر بذاریم روی مهر و بگیم اللهم لک الحمد که اومدیم کربلا!
*** صادقانه شروع کردند به حرف زدن ... جریان خوب اومدن استخاره رو گفت،گفت چون شما بودین دوبله مایه گذاشتم! اول نماز خوندم و بعد استخاره و جوابش عالی اومده بود!... یه جوری حرف میزد اشک تو چشمای همه حلقه زده بود! وقتی گفت افوض امری الی الله یهو یاد مریم افتادم! گفت شبش خواب دیده بود فلان سید جلیل القدر رو که کلی توی خواب بهش هدیه داده بودند!گفت همین که راه افتادیم یکی بهم زنگ زد گف فلانی میای بریم کربلا! 13 فروردین ............. دم رفتن هم یه روضه ی حضرت زهرا خوند! شاید فقط 3 دقیقه طول کشید اما میگن از دل برآید لاجرم بردل نشیند ... منو که برد توی حال و هوای اون ورودی مدینه که مدیر کاروان گفت اینجا باید اول از حضرت زهرا(س)اذن دخول بگیرید و شروع کردیم همه با هم صلوات بر حضرت زهر فرستادن ...اللهم صلی علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و .... برای اولین بار پر از ارامش بودم!
*** نجره انسیه داره میره کربلا!2 شنبه!گفت البته خودش بهت میزنگه!
*** اواخر اسفند که میشه همه کم کم بوی الرحیل میدن ... دل من گرفته زینجا،هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه کنم که بسته پایم!
به دوستام که میرن: چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را!
التماس دعای خیر
»Mrs. Shin ساعت 8:8 عصر روز سه شنبه 86 اسفند 21