یه دو هفته ای درگیر مریضی و سرماخوردگی و تب بودیم که شکرخدا گذشت و امدیوارم به این زودی ها مهمونمون نشن دیگه!
اما بعد از مریضی به خاطر خوردن شربتها که درکنارش خواب اور هم بودن خواب خانمفاطمه حسابی قاطی شده یعنی هو ساعت 4 صبح بی خوابی مطلق میزنه به سرش و تا بیدارمون نکنه ول کن نیست!
البته امر خطیر بیدار شدن از اون ساعت به بعد گردن بابای خونه ست!
دیروز هم از اون روزا بود که از 5 بیدار شده بود و فقط 9.5 تا 11.5 خوابیده بود و حسابی کسل و بهونه گیر شده بود
باباش که اومده میره جلو بدون سلام کردن میگه: "بابایی، حال داری بریم دور بزنیم"!!!!!!!!!!!!!!
من همینجوری تعجب از اینکه این کلمات رو چه جوری کنار هم گذاشته!
یا پریروز دارم از روی تقویم نگاه میکنم و میگم مامان جان فردا تولد 23ماهگیته!میگه تولد بگیریم،شادی کنیم،خوشحال باشیم!
کلاً اینقدر جملات با نمک زیاد میگه که من و آقای همسر اصولاً در حال تعجب کردن و قربون صدقه رفتنیم!
البته یه اتفاق عیب این ماه بهونه گیریهای خیلی زیاد خانم فاطمه ست! یهو میبینی سر یه چیز خیلی کوچولو چنان گریه های بلندی راه میندازه که نگوووو!حتی دیشب دیدم پاهاش رو هم میکوبه روی زمین و میکوبه روی در و ...!!!البته که میگن طبیعیه واهس این سن اما به نظرم این اخلاق رو بیشتر با باباش داره تا من! من یه وقتایی خیلی سنگدل میشم و اصلاً دل به دلش نمیدم و میذارم و میگم تا آروم نشی که متوجه نمیشم چی میگی و اون مجبوره ساکت بشه!
و اتفاق عجیب ترررررررررررررررررررررررررر!الان بیشتر از 40-50 روز ه که حسابی کم شیر میخوره!یه شب تصمیم گرفتم شیر خوردنش رو کم کنم و حسابی مستاصل بودم یه کوچولو توی ذهنم متوسل شدم به حضرت علی اصغر و خواستم که کمکم کنن ... یه هفته اول یه کم سخت بود و خیلی بهونه میگرفت اما الان خیلی بهتر شده!فقط موقع خواب عصر شیر میخوره و خواب شب البته اگه تا صبح بیدار بشه بازم بهش شیر میدم اما خیلی آرامش گرفتم!اینقدر که به سرم زده تا آخر سال بهش شیر بدم اما هنوز به نتیجه نرسیدم!
پ.ن. خوبه آدم ماهی یه بار بنویسه حداقل حرف تکراری نمیگه زیاد!
