پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
پراکنده گویی های فلب من - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :373375
بازدید امروز : 32
 RSS 

   

دلم برای تو تنگ است یار دیرینم
 و عاشقی چه قشنگ است یار دیرینم

غزل به وصف تو - انگار - خاک بر سر شد
 و پای قافیه لنگ است یار دیرینم

چه گویم از دل خویش و نگاه نازک تو 
 که مثل شیشه و سنگ است یار دیرینم

ترا به لحظه پر اضطراب می خوانم 
 بیا چه جای درنگ است یار دیرینم

قسم به سقف نگاهی که ریخت بر سر من 
 دلم برای تو تنگ است یار دیرینم

از وبلاگ لبگزه دزدیم! اشکال که نداشت، داشت؟


پ.ن. امروز ولنتیان بود!!!!!بود که بود!:دی
امروز فهمیدیم ته دل با ته قلب فرق داره!‏البته این طوری میگفتن!به نظر من که فرق نداره!!!
یه ایمیل جالب رسید ... جالب نه گریه‏دار!یه عالمه حرف آخرش هم نوشته بود  happy valentine!
و عاشقی چه قشنگ است یار دیرینم!!!!
نوکیا 2100 هم عالمی داره ها!‏خنده داره! مسیج زدن باهاش که مکافات داره! مسیج که میاد بعد از اینکه خوندی گم میشه:دی مسیجت که میرسه برای کسی که فرستادی یه مسیج برای خودت میزنه!
بابا میگه برو گوشیت رو بده درست کنن ... میگم بی خیل بابا! کی پول خرج گوشی میکنه (منظورم اینه که گوشی جدید میخواهم 2 ساله دستمه خسته شدم) ولی بابا جونم به روی مبارکش نمیاره! البته همه چیر بعداز قبولی ((: ماشین موبایل لپ تاب! البته من حاضرم همه ی اینا رو فقط با یه چیزی عوض کنم!
بابا دیشب میگفت میخواستم وقتی دانشگاه قبول شدی برات جشن بگیرم که هم تهران بود و هم سراسری و هم اونی که میخواستی شد! اما چون 4 تا رقیب داشتی و فقط تو قبول شدی دلم نیومد دلشون بشکنه! حالا هم دلم میخواهد برات جشن فارغ التحصیلی بگیرم اما به خاطر مهدی نمیگیرم ... وای چقدر این باباها لطیفن .... قربونش بشم! الان که دارم درس میخونم انگار دنیا رو بهش میدن ... پارسال این موقع اوج کانتکتمون بود... حتی نتونسته بودیم تسویه حساب کنیم(درست قبل رفتنم بود که عموم فوت کرد و همه رفتن مشهد) تا اون روز که داشتیم از مدینه میرفتیم مکه .... یه نیم ساعت با هم حرف زدیم .... دوتامون گریه میکردیم .... بچه ها همه لباس های احرامشون رو پوشیده بودن .... من گفتم تا با بابام صاف نکنم نمیپوشم ... من گریه میکردم بابا گریه میکرد و یه حرفهایی زد که داشتم از حال میرفتم ... بعد دیگه خودش هم نمیتونست حرف بزنه گوشی رو داد به مهدی و مامان و ملیکا!رفتم غسل کردم لباس احرام پوشیدم و سبک بال رفتم پایین به بچه ها برسم برای رفتن به شجره ...یادش بخیر ....

از کجا رسیدیم به کجا! تقصیر یکی شد که امروز حرف از حج تمتع زد!

امروز یکی از عزیزترین دوستام بهم مسیج زد! دوستم کنارم بود ... بهش گفتم بخون!‏خوند!‏گفت تو مطمئنی دوستت دختره!!!! گفتم آره! مونده بود که چطوری میتونه این همه محبت بین دخترا باشه! منم بهش گفتم دوستای نابی خدا بهم داده ...

ببخشید بازم پر حرفی کردم! (همین جوری فقط مینویسما)
دعام کنید



»Mrs. Shin ساعت 8:17 عصر روز پنج شنبه 86 بهمن 25

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
Lilypie Second Birthday tickers