سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دلنوشت های عاشقی - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
دلنوشت های عاشقی - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
دلنوشت های عاشقی - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :369542
بازدید امروز : 43
 RSS 

   

یه پیرمرد نورانی با عمامه ی مشکی سوار ماشین شد
با یه حزن لطیفی گفت:
یک صبح ملس بهاری،در صحن انقلاب
آنان که در جوار رضا(ع) آرمیده‏اند
کفران نعمت است بهشت آرزو کنند
بعد نوشت: دو سه روز بود زده بودم به سیم آخر، یادم رفته بود حرم آقا چه قولی داده بودم
یادم رفته بود چه آرامشی داشتم
چقدر ناشکرم که با داشتن بهترین‏ها توی زندگیم، باز هنگ میکنم که با هیچ Alt +Ctrl +Deletی هم درست نمیشه!
این متن مال 2 روز پیش بود فکر کنم،‏آوردمش جلو که چند روزی بهم گوش‏زد کنه که چرا دارم زندگی میکنم!

یا رب
نگومت دستم بگیر
دستم گرفته ای ز عنایت
رها مکن ...

توی پرشین‏گیگ ایران‏اسلام چرخ میخوردم، یه چیزی شنیدم که برام خیلی خاطره انگیز بود!‏لحن خوندنش یه چیزی رو برام زنده می‏کرد...اسمش رو نمیشه گذاشت نوای وبلاگ اما نوای وبلاگه!

محتاج دعای خیر 


»Mrs. Shin ساعت 11:0 صبح روز دوشنبه 87 فروردین 19

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
Lilypie Second Birthday tickers