یه پیرمرد نورانی با عمامه ی مشکی سوار ماشین شد
با یه حزن لطیفی گفت:
با یه حزن لطیفی گفت:
آنان که در جوار رضا(ع) آرمیدهاند
کفران نعمت است بهشت آرزو کنند
بعد نوشت: دو سه روز بود زده بودم به سیم آخر، یادم رفته بود حرم آقا چه قولی داده بودم
یادم رفته بود چه آرامشی داشتم
چقدر ناشکرم که با داشتن بهترینها توی زندگیم، باز هنگ میکنم که با هیچ Alt +Ctrl +Deletی هم درست نمیشه!
این متن مال 2 روز پیش بود فکر کنم،آوردمش جلو که چند روزی بهم گوشزد کنه که چرا دارم زندگی میکنم!
یا رب
نگومت دستم بگیر
دستم گرفته ای ز عنایت
رها مکن ...
توی پرشینگیگ ایراناسلام چرخ میخوردم، یه چیزی شنیدم که برام خیلی خاطره انگیز بود!لحن خوندنش یه چیزی رو برام زنده میکرد...اسمش رو نمیشه گذاشت نوای وبلاگ اما نوای وبلاگه!
محتاج دعای خیر
یادم رفته بود چه آرامشی داشتم
چقدر ناشکرم که با داشتن بهترینها توی زندگیم، باز هنگ میکنم که با هیچ Alt +Ctrl +Deletی هم درست نمیشه!
این متن مال 2 روز پیش بود فکر کنم،آوردمش جلو که چند روزی بهم گوشزد کنه که چرا دارم زندگی میکنم!
یا رب
نگومت دستم بگیر
دستم گرفته ای ز عنایت
رها مکن ...
توی پرشینگیگ ایراناسلام چرخ میخوردم، یه چیزی شنیدم که برام خیلی خاطره انگیز بود!لحن خوندنش یه چیزی رو برام زنده میکرد...اسمش رو نمیشه گذاشت نوای وبلاگ اما نوای وبلاگه!
محتاج دعای خیر
»Mrs. Shin ساعت 11:0 صبح روز دوشنبه 87 فروردین 19