ور نرد وداع ما نبازی چه شود؟ - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
ور نرد وداع ما نبازی چه شود؟ - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
ور نرد وداع ما نبازی چه شود؟ - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :373403
بازدید امروز : 24
 RSS 

   

میگه شبیه منه! عجب متفکره ها! 
5 شنبه که میشه دوست دارم همه ی برنامه ها کنسل بشه و پاشم برم سر قرار همیشگی....
امروز خیلی دو دو تا چهارتا کردم که فردا کتابخونه رو بپیچونم اما کلی این شیطان درون رو سرکوب کردم!اما بهم قول داد ناهار هفته ی دیگه یه روز دو در کنم برم ماکارونی بخورم :دی)‏
دیشب 10 خوابیدم، 3 از خواب پریدم تا 6 خواب و بیدار بودم و از 7 کتابخونه تا 8:30 شب(یه کم فکر کـــــــــــــــن)! البته وسطش یه 2-3 ساعتی خونه اومدم!
اوضاع بد نیست...میخونم
فعلا‏ًتصمیم دارم بخونم این سه هفته رو تا ببینم چی میشه
یا میشه یا نمیشه!
البته اگه نشه ناراحت میشم (نگید چقدر پر روئه این دختره! من واسه کنکورم هم 3 ماه خوندم،‏حالا این هم 3 هفته است دیگه!شبیه همه)
یه سالنامه تموم شد برای ریاضی!‏سالنامه ی دوم رو شروع کردم روزی 10 ساعت ریاضی! مخم پیاده شده دیگه! ببخشید اگه وسطش مسج های بی ربط میزنم ....فشارش بالاست خدایی!هر چی 4 سال خوردیم این سه هفته هم داریم میخوریم:دی (فکر کنم سایزم هم داره زیاد میشه،‏همه اش در حال خوردنم،‏خب چی کار کنم هی حل نمیشه هی من مجبورم تنقلات بخورم ناراحت نشم یه موقع (((((((((((((((: )
تازشم این سالنامه جدیده هر صفحه اش یه دو بیتی داره! اکثرا‏ً هم بابا طاهر ه اما از اون جایی که یه عزیزی بدش میاد از این بنده خدا‏،منم انتی بابا طاهر شدم:دی ! ولی یه شعر قشنگ از مولانا داشت:
گر نگریزی ز ما به نازی چه شود
ور نرد وداع ما نبازی چه شود
ما را لب خشک و دیده ی تر بی توست
گر با تر و خشک ما بسوزی چه شود (البته من جای مولانا بودم،‏مینوشتم : گر با تر و خشک ما بسازی چه شود.... خب برام این طوری شیرین‏تره)
برم که دیگه نای نشستن ندارم
راستی یه چیز بد، توی گوشم صدای اذان پیچیده،‏دارم دیونه میشم! هر کی هر کاری بلده بگه ببینم چه جوری میشه که نباشه!‏خیلی بد ه! اون سال هم که کنکور داشتم دقیقا‏ً همین طوری شده بودم!.............
یه راستی دیگه:دی ،خوشحالم که شرایطم جوری شده که حداقل بقیه رو آزار نمیدم،‏قربون خدا برم، همیشه جلوی کارهاش کم میارم ....
دوست داشتن آدمها،‏شیرین ترین کار زندگیه! بدون اون واقعا‏ً احساس خلا میکنی ...دوست داشتن خیلی راحت جای دوست داشته شدن رو پر میکنه!(البته اما و اگر داره ها) وقتایی که توی اوج خستگیم و سرم رو میذارم روی میز و کتاب و ... یه خنده ی رامش بخشی تمام صورتم رو میپوشنه.... حتی گاهی نمیتونم  سرم رو بلند کنم،‏نکنه بقیه ببینن! آخه اونا که نمیدونن توی ذهنم چی میگذره .... خدایا شکرت ....
پ.ن. ببخشید کامنتها رو پاسخ ندادم! ان شالله فردا اگه عمری بود حتماً.... فقط همین طوری مینویسم!‏یحتمل خیلی جاهاش بی مفهومه، شما که این همه مدت با ما راه اومدین،‏این هم روووش!


»Mrs. Shin ساعت 10:2 عصر روز چهارشنبه 86 بهمن 10

Lilypie Second Birthday tickers