
قصه همون قصه ی پر غصه ی همیشگیه
قصه ی عشق و دلتنگی و سفر ...
قصه ی اینکه همیشه آخر قصه علی میمونه و حوضش
اما این دفعه فرق کرد
علی میدونست ماهی کوچولوی حوضش یه روزی اینقدر بزرگ میشی که دیگه علی نمیتونه ادعا کنه صاحب ماهیه
ولی با این حال دل بست
به خودش هم گفت اگه هزار بار قصه تکرار بشه
باز من عاشق ماهی کوچولوی خودم میشم
هرچی بهش گفتن،نکن
علی گوش نکرد
هر روز عاشق تر شد
واله تر شد
دیوانه تر شد
روزی هزار بار از ماهیش خبر میگرفت
هر روز میدیدتش
حتی ناهارش رو هم میآورد کنار حوض با ماهی کوچولوش میخورد
دلش نمی اومد ماهی عزیزش رو توی تُنگ دلش قایم کنه
میدونست ماهی کوچولوش میره،خیلی زود
وقت رفتن بوسیدش
دلش نمیومد بندازدتش توی آب رودخونه
ولی میدونستن نمیتونن همیشه با هم بمونن
ماهی کوچولوش رو که برای خودش حسابی بزرگ شده بود
ولش کرد توی رودخونه
رودخونه شور شور شد ..................
(دیگه نمیتونم ادامه بدم)
قصه ی عشق و دلتنگی و سفر ...
قصه ی اینکه همیشه آخر قصه علی میمونه و حوضش
اما این دفعه فرق کرد
علی میدونست ماهی کوچولوی حوضش یه روزی اینقدر بزرگ میشی که دیگه علی نمیتونه ادعا کنه صاحب ماهیه
ولی با این حال دل بست
به خودش هم گفت اگه هزار بار قصه تکرار بشه
باز من عاشق ماهی کوچولوی خودم میشم
هرچی بهش گفتن،نکن
علی گوش نکرد
هر روز عاشق تر شد
واله تر شد
دیوانه تر شد
روزی هزار بار از ماهیش خبر میگرفت
هر روز میدیدتش
حتی ناهارش رو هم میآورد کنار حوض با ماهی کوچولوش میخورد
دلش نمی اومد ماهی عزیزش رو توی تُنگ دلش قایم کنه
میدونست ماهی کوچولوش میره،خیلی زود
وقت رفتن بوسیدش
دلش نمیومد بندازدتش توی آب رودخونه
ولی میدونستن نمیتونن همیشه با هم بمونن
ماهی کوچولوش رو که برای خودش حسابی بزرگ شده بود
ولش کرد توی رودخونه
رودخونه شور شور شد ..................
(دیگه نمیتونم ادامه بدم)
»Mrs. Shin ساعت 12:41 صبح روز شنبه 86 دی 8