1- نمیدونم چمه ...
یه بغض نفس گیری همینجا گیر کرده
دلم میخواد یه جایی بود مثل حرم آقا
وارد که میشی پات رو که میذاری روی سنگهای مرمر حرم
هرم گرما بخوره توی صورتت
چشمات خیس اشک بشه
....
"یک ساله" شدنش رو دوباره و دوباره میخونم
نمیدونم چه حسیه که هر وقت میبینمش/میخونمش ...
دلم میخواد
نمیدونم دلم چی میخواد
فقط میدونم یه چیزی میخواد
یه چیزی که بتونه اون آرامش رو باهاش ساعتها نگه داره ...
2- امروز رسماً با مدیر عامل حرفم شد ... سعی کردم خونسردیم رو در ظاهر
حفظ کنم اما بعدش یک سردردی شدم که یه 1 ساعتی از شرکت زدم بیرون!بعدش
البته سعی کردم کار خودم رو انجام بدم اما خودش هم فهمید و خواست از دلم
در بیاره اما ...
بعدش گفت خانوم فلانی میایی پرزنت کنی ؟ بعدش خودش گفت نه باشه بعداً بهتره :دی
3- حرف زدن با بعضی آدمها،آروومت میکنه ...
مشهدیا التماس دعا شدیداً ....
یه بغض نفس گیری همینجا گیر کرده
دلم میخواد یه جایی بود مثل حرم آقا
وارد که میشی پات رو که میذاری روی سنگهای مرمر حرم
هرم گرما بخوره توی صورتت
چشمات خیس اشک بشه
....
"یک ساله" شدنش رو دوباره و دوباره میخونم
نمیدونم چه حسیه که هر وقت میبینمش/میخونمش ...
دلم میخواد
نمیدونم دلم چی میخواد
فقط میدونم یه چیزی میخواد
یه چیزی که بتونه اون آرامش رو باهاش ساعتها نگه داره ...
2- امروز رسماً با مدیر عامل حرفم شد ... سعی کردم خونسردیم رو در ظاهر
حفظ کنم اما بعدش یک سردردی شدم که یه 1 ساعتی از شرکت زدم بیرون!بعدش
البته سعی کردم کار خودم رو انجام بدم اما خودش هم فهمید و خواست از دلم
در بیاره اما ...
بعدش گفت خانوم فلانی میایی پرزنت کنی ؟ بعدش خودش گفت نه باشه بعداً بهتره :دی
3- حرف زدن با بعضی آدمها،آروومت میکنه ...
مشهدیا التماس دعا شدیداً ....
»Mrs. Shin ساعت 5:43 عصر روز چهارشنبه 87 مرداد 23