چشم تو خورشید را بر نیم تابد، پس بیهوده چشم در خورشید مدوز. سهم تو از خورشید آن است که در آیینه میبینی. اما روزگار آیینه ها نیز سپری گشته است. آیینه های شکست گرفته و هزار تکه هریک به قدر خویش، پاره ای از خورشید را حکایت می کنند.
روزگاری بوده است که آیینه های پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشیدهای مکرر غرقه می کردند، اما چیزی نمی گذرد که آیینه ها یک یک شکست می گیرند و یاد خورشید در خرده های آیینه بر زمین می ماند؛ چیزی نیم گذرد که در نبود آیینه ها خورشید فراموش می شود و روی در خفا می کند؛ چیزی نمی گذرد که لاجرم تنها راه ما به خورشید از این پاره های آیینه راست می شود.
به مجنون گفتم زنده بمان، کتاب اول
»Mrs. Shin ساعت 9:43 صبح روز چهارشنبه 85 بهمن 18