ادیسون جان
کجا بودی که وقتی رفتی ناگهان دلمان برایت تنگ شد
چون نه میشد به اینترنت وصل شد
نه اهنگ گوش داد
نه تلفن حرف زد
نه حتی زیاد با مسیج چت کرد
حتی نمیشد فهمید در شام چه ریخته مادر جان
یا حتی ملیکا خودکارش رو کجا گذاشته
پدر جان نتوانست روزنامهاش را بخواند
ادیسون جان
از تو چه پنهان شام را روی سکوی آشپزخانه دم خیابان خوردن هم لذتی داشت
این که حتی یواشکی ماکارونی رو دور لبانت بمالی تا چرب و چیلی شود هم ایضاً
این که هر از گاهی داخل خیابان را سرک بکشی که دیگر نگوووووووووووووووو
شنیدن حرفهای خانوادگی مردم در خیابان هم لذتی قابل وصف داشت -هرچند این مورد تقصیر خودشان بود،نه من!-
ادیسون جان
اینکه یک ساعت کنار خانواده ی 3 نفری بشینی و حرف بزنی هم از برکات نبودنتان بود
اینکه ملیکا 2 ساعت یکریز حرف نزند هم بین خودمان بماند،چسبید
البته ادیسون جان
جایتان بسی خالی بود
و از دیدنتان مشعوف گشتیم
ادیسون جان
ما کماکان مخلصیم اما اگر گاهی نباشی هم خوب است
شاید کمی چشمانمان برای دیدن هر چیزی بازی نکرد!!!!!!
روی ماهتان را میبوسند
»Mrs. Shin ساعت 12:10 صبح روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11