سفارش تبلیغ
صبا ویژن



حلالیت طلبی .... - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
حلالیت طلبی .... - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
حلالیت طلبی .... - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :369377
بازدید امروز : 6
 RSS 

   

سلام دوستان...

همیشه وقتی میخوام بنویسم انگار خود کلمات نوشته میشه، اما انگار بعد از ده سال و اندی هنوز هم بعضی جاها- بعضی وقتها نمیشه راحت نوشت!

1- قصه از اونجایی شروع شد که دوستم حدود بیست روز قبل بهم مسیج زد که "محدثه خوابتو دیدم و توی خواب بهت گفتم این ماه، از دوشنبه شروع میشه ختم سوره واقعه رو شروع کن و تو هم بهم گفتی به جاش من فروردین یه دعای مجرب بهت یاد میدم! "حالا دنبال اون دعای مجرب بود ...

2- همسرجان یه اخلاقی داره تا چیزی 70-80 درصد اوکی نباشه به کسی نمیگه! میگه چرا دل کسی رو خوش کنم با خبری که قطعی نیست ...

3- شروع کردم به ختم واقعه،روز اول یکی،روز دوم دوتا،روز سوم سه تا ... همینجوری بی هیچ خواسته ی خاصی توی ذهنم!

4- وسطاش بود که همسرجان گفت شاید عید بریم یه جای خوب، و من که مشتاااااااااق زیارت کرب و بلا بودم حسم گفت داره جور میکنه که بریم! چندبار ازش سوال کردم گفت دنبالشم و هنوز اوکی نشده!

5- روز شهادت حضرت زهرا بود که سفر قطعی شد (انشالله سوم فروردین) - الان که فکر میکنم میبینم تمام اتفاقات مهم زندگیم یه جورایی با حضرت زهرا(س) ارتباط داشت ،مخصوصا ًاولین اتفاق تلخ زندگیم که باعث شد کل زندگیم کن فیکون بشه ....

6- هنوز یه جای کار میلنگید، به هر دری میزدم تا درست بشه،اما نمیشد! هر کی منو میدید میگفت برات نذر کردم، اینقدر از درون بهم ریخته بودم که میگفتم اینم از این، حالا که بعد از بیست و هشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت سال داریم طلبیده میشیم که بریم پابوس حضرات معصومین باید با این حال خراب برم ... 

7- یکشنبه بود و روز آخر ختم سوره واقعه،دم اذان مغرب، یهو تمام اون دغدغه ی لعنتی از وجودم رفت!

8- به دوستم مسیج زدم "ممنونم که بهم گفتی سوره واقعه رو بخون،انشالله اگه فروردین قسمت شد و رفتیم کربلا،یه دعای ناب طلبت ...."

9- دیشب که همسرجانم بهم گفت بیا برات یه توضیح کلی از سفر بدم یهو دلم یه جوری شد،یعنی میشه که بریم؟!

10- با اینکه فکر میکنم با خانم فاطمه نمیتونم اونجور که باید برم زیارت و ... اما میدونم رزق سفرم از صدقه سر همین طفلک معصوم ه!!

میدونم که میدونید که یادتون هستم ... من چندسال از عجیبترین سالهای زندگیم رو اینجا گذروندم اما اینا رو نوشتم که هم بدون خداحافظی نرفته باشم و هم اینکه حلالم کنید

اگه قسمتمون شد که بریم که هیچ، اگه نه، حلالیت باشه به خاطر دل تکونی ه آخر سال ....

دعام کنید که این سفر رو از  دست ندم  و "زائر" امام حسین(ع) بشم ....



»Mrs. Shin ساعت 11:29 صبح روز سه شنبه 92 اسفند 27

Lilypie Second Birthday tickers