اشكالي نداره آدم براي دل خودش بنويسه..خودش هم كامنت بذاره مگه نه؟!دلم براي حال و هواي بعضي ساعت هام تنگ شده...دلم براي حس تنهاييم با خدام تنگ شدهاون موقع هايي كه مستأصل مي شدم و فقط و فقط خدا رو داشتم...چه عشقي باهاش مي كردم...وقتي حس مي كردم هيچ كسي رو جز اون ندارم...وقتي حس مي كردي حرف ته دلت رو هيچ كي نمي فهمه...به قول همون دوستم خودت رو مينداختي توي بغلش....تا حالا حس كردين، لمس كردين، چشيدين،...اگه نچشيدين نصفه عمرتون،نه! تمام عمرتون بر فناست! يه بار به خدا گفتم اگه ميبيني وقتي غرق خوشي ميشم تو رو يادم ميره هر چي گرفتاريه بذار جلو پام... هنوز يه هفته نشده بود حس كردم ديگه نمي كشم، جلوي قولم به خدا كم اورده بودم...اما قربون مرام و معرفتت... دلم ،نه! روحم،همه ي وجودم،همه و همه براي لحظات تنهاي با تو بودن داره مي تپيه....مي دونم دوستم داري...با اون همه نالايقي اما هنوز هم به كمكت احتياج دارم شايدم بيشتر از قبل....ميشه باز هم همون شعر هميشگي رو بخونم....
تو كه يك گوشه ي چشمت غم عالم ببردحيف باشد كه تو باشي و مرا غم ببرد
....