مي نشيند بر مشامم بوي ياس ** اي دريغا نيست پيدا کوي ياس
ياد زهرا کرده، زاري مي کنم ** اشک را از ديده جاري مي کنم
تا بگيرم در صف محشر شفيع ** مي روم از جان و دل سوي بقيع
خلوتي با اهل آنجا مي کنم ** عُقده ها را يک به يک وا مي کنم
بوي غربت مي دهد خاک بقيع ** حمد من بر مردم پاک بقيع
بانگ کوچ آيد ز هر سو در سماع ** خفتگان زنده در دل، الوداع
شهر پيغمبر پُر است از يادها ** بهر حق، از عمق جان فريادها
بانگ جانم گشته آواي بلال ** مي شود روحم در اين کوثر زلال
آه! ترک دوستداران مشکل است ** اينکه بايد رفت، باري بر دل است
من که لاف عشق و مستي مي زنم ** چون از اين حال و هوا دل بر کنم؟
ياريم کن پس تو اي دادار پاک *** تا ببينم باز هم اين آب و خاک