پارسي بلاگ هم باز خل شد...ما رفتيم ديگه
دوست دارم خانومي
مردي در عالم رويا فرشته اي ديد که در يک دستش مشعل و در دست ديگرش سطب آبي گرفته بود و در جاده اي روشن و تاريک راه مي رفت.
مرد جلو رفت و از فرشته پرسيد: " اين مشعل و سطل آب را کجا مي بري؟"
فرشته جواب داد: " مي خواهم با اين مشعل بهشت را آتش بزنم و با اين سطل آب ، آتش هاي جهنم را خاموش کنم.
آن وقت ببينم چه کسي واقعاً خدا را دوست دارد!!!."
ما رفتيم
ما رفتيم ديگخ
سلام مجدد...دلم يه جوريه ...دوست دارم هر چي ميخونم بهت بدم...
چقدر زندگي ها شبيه همه ..چقدر سنگيني لحظاتم ...حتي لذت هاي زودگذرش .....حسش رو داشتي اينا رو بخون.....
:: عشق مركب حركت است ... نه مقصد !
يادت كه نرفته ؟!!!