سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دو سال و هفت ماهگی - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
دو سال و هفت ماهگی - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
دو سال و هفت ماهگی - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :366974
بازدید امروز : 2
 RSS 

   

اول حساب میکنم از آذر تا حالا چند ماه گذشته!تاریخ رو هم از روی پست قبل میبینم که شانزده تیرماهه! دارم به این ماه فکر میکنم ...

و اینکه دخترک من چقدر توی این ماه عوض شده ... چه شبایی که غصه ش رو خوردم،چقدر فکر کردم کجای کارم اشتباه بوده، باید چی کار میکردم که نکردم تا اینکه امروز به یه مقاله برخورد کردم در مورد بچه هایی که در لحظات خاص یهو داد میکشن یا میزنن یا گاز میگیرن و .... و یه کم احساس ارامش کردم که تا حدی اقتضای سنشه که هنوز نمیدونه چطور احساساتاش رو بیان کنه! مثلاً توپ رو میخواد بگیره و فکر میکنه راحتترین کار اینه که به زور اینکار رو بکنه به جای اینکه بخواد، یا مثلاً میخواد یه وسیله ای رو به کسی نده و به جای اینکه بگه نمیخوام بهت بدم سعی میکنه هلش بده یا کوش رو بکشه تا اون رنجیده بشه و بره!

خلاصه اینکه کلا ًنوشته بود سعی کنید در مورد احساساتش صحبت کنید باهاش ....

وقتی خودمون با هم خوبه اوضاع! البته به وقتایی که باباش سر به سرش میذاره اونم جیغ میکشه و حتی میگه "بی ددب" و منتظر میمونه ببینه ما چه برخوردی میکنیم باهاش اما در کل اوضاع روبه راهه و مشکل وقتی پیدا میشه که سر و کله ی یه بچه ی دیگه و ترجیحاً کوچیکتر پیدا میشه!

دیشب با معین مهدی و زینب یه وقتایی اوج بازی بودن و یه وقتایی در تقابل کامل! و فکر میکنم که خودش هم میدونه که من چقدر نگران رفتارهاشم! با همه ی درگیریهای دیروش بازم امروز بهم میگفت مامان زنگ بزنیم زینب بیاد و با هم ماکارونی بخوریم!و هر چی بهش میگم که زینب دیروز از دستت ناراحت شد که به روز میخواستی بادکنک رو از دستش بگیری انگار هیچی ازون خاطره یادش نیست!وو البته یه وقتایی اون اتفاقات رو با ریز جزییات و حتی دلیل بیان میکنه ...

خلاصه اینکه این هفته همه ش دارم فکر میکنم چقدر پدر و مادرهایی که جووونهای نااهل دارن غصه میخورن!یا حتی ... نکنه یه وقتایی ما دل پدر و مادرامون رو میشکونیم با کارامون یا ... نکنه بچه مون بزرگ بشه با اونی که ما توی دلمون دوست داشتیم که بشه فرسنگها فاصله داشته باشه،درسته توی تئوری خوندیم هر بچه ای یه نهال متفاوته، یه معدنه متفاوته اما خدایا! لطفاً معدن بچه ی ما رو مملو کن از سنگهایی که تووش نام و یاد اهل بیته .... خودمون و بچه هامون رو میسپاریم به خودت،واقعاً از دست ما کاری بر نمیاد و هر چی هست فقط تئوریه، خودت آفریدی خودت هم بهتر از بقیه میدونی چطوری "آدم" میشیم پس لطفاً "یا رب! دستم گرفته ای ز عنایت، رها مکن "



»Mrs. Shin ساعت 2:41 صبح روز دوشنبه 93 تیر 16

Lilypie Second Birthday tickers