سفارش تبلیغ
صبا ویژن



نمایشگاه کتاب - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل






درباره نویسنده
نمایشگاه کتاب - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

لوگوی وبلاگ
نمایشگاه کتاب - به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
آمار بازدید
بازدید کل :366971
بازدید امروز : 2
 RSS 

   

اولش قرار بود مامان اینا از مشهد برگردن تا من دخترک رو بذارم پیششون و برم نمایشگاه،که یهو سر از ناکجا آباد در آوردن!

منم بی خیال رفتن به نمایشگاه شدم اما دلم قیلی ویلی میرفت!

از دوشنبه هم مهدی عصر به بعد میومد خونه مون و درست نبود بذارمش خودم برم نمایشگاه!

که دیروز حدودای 11 خواهرشوهر جان زنگ زد که محدثه پاشو بیا نمایشگاه،منم هستم،اینجا هم شلوغ نیست و ...

ساعت 12 مادر و دختر با دو تا کیف کوچولو حاوی لباس و خوراکی پیش به سوی نمایشگاه!

خداروشکر رفتنی با دوتا تاکسی راحت رسیدیم،اما پیاده روی با بچه خیلی زیاد بود و همه ش هم سربالایی! اولاش یه کمکی خانم فاطمه راه اومد اما دیگه خسته شد و همه ش نق که بغل بغل! یه کم بغلش میکردم یه کم راه میرفت تا ناگهان عمه جونش رو از دور دیدیم!

با این سرعت لاک پشتی و این که هی میشستیم و هی یه چیزی میخوردیم و توی چهار پنج ساعت فقط دو تا سالن رو دیدیم اونم فقط سالن کودکان!اما خوب بود و کلی تحدید روحیه بود ...

کتابها به شدت متنوع،بعضیا به شدت گرون،امابعضیا هم چاپ قدیم و حسابی دلچسب!مثلاً یه کتاب گرفتم تمام گلاسه اما چاپ 89 دوازده تومن:))

خلاصه که برگشتنی سوار دودو چی چی شدیم و دخترک کلی ذوق کرد و از اون بهتر هم این بود که یهو همسرجان مثل فرشته ی نجات نازل شد و ما رو از کف خیابون جمع کرد:دی

اکثر کتابها رو از انتشارات مبتکران و محراب قلم و قدیانی و انتشاارات فنی ایران گرفتم!کانون پرورشی و چندجای دیگه هم اصلاً وقت نشد سر بزنم!

بماند که موقع اومدن دلم میخواست لااقل از وسط شبستان اصلی رد بشم و چندتا ناش عمومی هم ببینم که نشد و با حسرت برگشتیم!

این بود خاطرات چند ساعت نمایشگاه گردی



»Mrs. Shin ساعت 4:15 عصر روز چهارشنبه 93 اردیبهشت 17

Lilypie Second Birthday tickers